مهدیارجان مهدیارجان، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
محمدصدرا جانمحمدصدرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
امیرطاها جانامیرطاها جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

روز های زندگی من

پارک ژوراسیک

این روزا بابا میثم حسابی درگیره کارشه و شب ها دیر به خونه میاد و بچه ها هر روز عصر کسل و بهانه گیر می شن. جمعه از خواب که بلند شدیم دنبال راه حلی برای این بی حوصلگی و دلتنگی می گشتم که مامان ثریا تماس گرفتن و گفتن حاضر باشین تا بریم بیرون و به لطف حضور خودشون و بابا ناصر یه روز خوب رو برامون رقم زدن و پنج تایی راهی پارک ژوراسیک شدیم. ...
30 دی 1393

تولد شاد شش سالگی

جشن تولد امسال مهدیار بهتریییین جشن تولدی بود که تا حالا دیدم و داشتیم. یه جشن شلوغ و پر از صدا و انرژی در کنار دوستای مدرسه ای، به درخواست مهدیارم. به همراهشون شادی کردم و شعر خوندم و خندیدم و تا تونستم قربون صدقه ی همه شون رفتم. چهل و هفت تا پسر بچه ی شیطون و باادب و پر انرژی . شعرهاشون رو دست جمعی خوندن و آهنگ تولدت مبارک رو همه با هم خوندن و مهدیار گلم کلی خجالت کشیده بود. و بعد از فوت کردن شمع شش سالگیش  خودش کیکش رو به دوستاش داد و بعد به هر کدوم از دوستای سه تا کلاس،  یک بسته استیکر هدیه کرد. عکسهای تولد پسرم که البته فقط بچه های کلاس خودشون رو شامل میشه. کیک تولد به انتخاب پسرم ...
18 دی 1393

دسته گل های....

  از شاهکارای پسرام اینکه هفته ی پیش محمدصدرا موبایل عمه ایران نازنین _عمه ی بابا میثم جون_ رو توی گلدون پر از آب بامبوهای مامان ثریا انداخت. همه ی ما هم بی خبر پای میز شام مشغول شنیدن قصه ی زندگی مقدس اردبیلی از زبان بابا میثم بودیم و غرق صحبت ها که یک دفعه حس کردم محمدصدرا مشغول کار مشکوکیه و با دیدن شاهکارش از خجالت نمی دونستم جواب عمه جون رو چی بدم و مهدیار بعد از دیدن دسته گل داداشیش از خوشی بالا و پایین می پرید و تشویقش می کرد و می بوسیدش . تقریبا ساعت ده شب بود که تلاشهای عمو حمید برای درست کردن موبایل جواب نداد و بابا میثم راهی فلکه صادقیه شد و یک موبایل تقریبا شبیه گوشی قبلی عمه جون برا...
16 دی 1393
1